داستان U-KISS و I-KISS قسمت 44

ساخت وبلاگ

اینم قسمط ۴۴:

خب حالا دوتا مرغ و خروس عاشق(سوهیون و نیلو)

سوهیونم یه تاکسی گرفت و رفتند شهربازی(تو داستان شما همین دیروز شهربازی بودین که!!!!)

سوهیون که طبق معمول میخندید.......................نیلو هم تو بعشضی از قسمتا خواب بود

مثلا توی تونل وحشت....................سوهیون کلا میخندید........................نیلو هم از تاریکی استفاده کرد و سرشو گذاشت رو شونه سوهیون و خوابید

بعد از ده دقیقه از تونل اومدند بیرون......................سوهیون همونجور که داشت میخندید برگشت نیلو رو نگاه کرد و دید که خوابه

اروم زد بهش و نیلو سریع بیدار شد

سوهیون:تونل باحال بود نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نیلو:آره..........خیلی باحال بود.........................من که خیلی ترسیدم(آره جون عمت)

سوهیون:آره.................معلومه............از ترس چشات پف کرده

نیلو:بابا خب خوابم میومد دیگه................................................................بعد هردوشون خندیدند

سوهیون:پایه ای بریم ترن هوایی سوار شیم؟؟؟؟

نیلو:آره..............بریم............................شاید خوابم بپره

رفتن دوتا بلیط ترن گرفتند و سوار شدن و تا ترن اومد حرکت کنه سوهیون زد یزر خنده(مگه دیوانست؟؟؟.................)

نیلو:الان دقیقا داری به چی میخندی؟؟؟؟؟

سوهیون:نمیدونم.............................کلا میخوام بخندم

ترن خیلی طولانی بود و پر از پیچ و تاب

سر هر پیچی یا نیلو میفتاد رو سوهیون یا برعکس

یهو ترن یجوری پیچید که سوهیون افتاد رو نیلو.................کلا 10 سانت فاصله صورتاشون بود.............................سوهیون دیگه نفهمید کجاست.................رفت جلو که نیلو رو ببوسه..........................................اما تا اومد صفا کنه ترن یه پیچ حسابی زد و سوهیون پرت شد اونور(هههههههههههههه.......................ضدحال از نوع ترن هوایی...............ههههههههههههههه)

نیلو خندید و گفت:تا تو باشی از فرصت سو استفاده نکنی................

خلاصه....

یه سه چهار ساعتی تو شهر بازی بودند و بازی کردند که بالاخره نیلو اعلام خستگی کرد(مگه اخباره؟؟؟)

نیلو:وای سوهی....................................من خسته شدم......................برگردیم هتل....................

سوهیون:باشه.....................و یه تاکسی گرفت(کلا یوکیس یه قراردادی با تاکسیا بستن فک کنم)

سوار تاکسی شدند و نیلو بلافاصله خوابش برد

تاکسی جلوی هتل پیادشون کرد اما هتل اون هتلی نبود که رییس واسشون گرفته بود...................یه هتل دیگه رفته بودند.....................(نچ نچ نچ)

سوهیون کرایه تاکسی رو داد و نیلو رو بغل کرد و رفت به اتاقی که از قبل گرفته بود(بابا................زشته وسط خیابون دختر مردمو از تو تاکسی بغل کنی ببری تو هتل.............................همه میفهمن چه خبره)

نیلو رو آروم گذاشت رو تخت و خودشم کنارش خوابید

یکم نگاش کرد و بعد پیشونیشو بوسید و خوابید(بوس شب بخیر بود)

.

.

.

حالا دوتا کلاغمون(ای جی و درسا)هییییییییییی

ای جی هم طبق معمول یه تاکسی گرفت(اه...............اینا که هرچی تاکسی بود گرفتند؟؟؟)

و با درسا رفتند خرید(یه جای جدیدیه......................از شهربازی و پارک خیلی بهتره)

رفتند چند دست لباس مباس و خرت و پرت گرفتند و خوراکی موراکی خریدند و خوردند و خلاصه دو سه ساعتی گشتند

توی پاساژ قدم میزدند که رسیدند به یه لوازم خانگی فروشی

درسا جلوی مغازه وایساد و یه آه کوتاه کشید(ههههههههههههههههههههههههییییییییییییییییییییییییییییی)

ای جی:چی شد؟؟؟؟؟؟

درسا:یاد خاطراتم افتادم.........................منم قبلا همچین جایی کار میکردم.........................یادش بخیر

ای جی:ناراحت نباش............................بجاش الان یه خواننده ی معروفی(درسا الان یه مزاحم معروف حساب میشه................هییییییییییییییییی)(درسا معروف به.............................................درسا کنه)

درسا لبخند زد و گفت:اما اون موقع ها خیلی خوش بودم(الکی خوش بودی!!!!!!!!!)

ای جی:الان نیستی؟؟؟

درسا:چرا......................هستم ولی...................................نمیدونم.................................هـــــــــــــــــــــــــــــــــی.....................دلم برای مامانم اینا تنگ شده..........................

بعد آروم آروم اشک ریخت(آخــــــــــــــــــــــــــی)

ای جی درسا رو بغل کرد و گفت:درکت میکنم....................منم دلم برای مامانم اینا تنگ شده............(منم دلم برای مامانم اینا تنگ شده............البته مامان خودم نه.............مامان آقامون..........................هییییییییییییییی)

بعد درسا رو کشید عقب و گفت:میخوای بریم خونه قبلیه مارو ببینی؟؟؟

درسا:چی؟

ای جی:ما قبلا تو ژاپن زندگی میکردیم.................وقتی که من دبیرستانی بودم(چرا دروغ میگی.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

درسا:مامانت اینا الان اینجان؟؟؟؟

ای جی:نه..............آمریکا ان............................اونجا زندگی میکنن(چه چاخانیه ها!!!!!!!!!!)

درسا:پس خیلی وقته ندیدیشون؟؟؟

ای جی:آره............واسه همین دلم براشون تنگ شده(دروغگو رو بردن جهنم گفتن هیزمش تره....................دست چوپان دروغگو رو از پشت بسته.................همین دیروز باهاشون تلفنی حرف زده ها!!!!!!!!!!!)

بعد گفت:میخوای بریم خونمونو بیبینی؟؟؟

درسا:کلید داری؟؟؟

ای جی:آره دارم.....................بیرم

بعد رفتن خونه قبلیه ای جی اینا

بعد از باز شدن در.................درسا هیچی ندید جز یه عالمه خاک روی وسایل

درسا:چند ساله این خونه پاکسازی نشده؟؟؟؟

ای جی:نزدیک 4 سال

درسا:خب ما تو این خاک و خُل خفه میشیم که......................باید تمیزش کنیم

بعد موهاشو بست و رفت سمت آشپزخونه و یه دستمال پیدا کرد و نمدارش کرد و با ایجی شروع کردن تمیز کردن خونه

2ساعت بعد خونه شده بود یه دسته گل(چه سرعت عملی..........................تبارک الله)

دوتاشون خسته و کوفته افتادند رو مبل.........

درسا:وای............مردم.............

ای جی:دستت درد نکنه............

درسا:خواهش میکنم.........کاری نکردم(اصلا کاری نکردیا؟؟؟؟)....................راستی اتاق تو کدوم بود؟؟؟؟

ای جی پاشد رفت سمت اتاقش و درسا هم دنبالش رفت

به محض اینکه ای جی درو باز کرد..........................درسا درو بازکرد...........

ای جی خجالت کشید و سرشو انداخت پایین

درسا رفت تو اتاق و گفت:مطمئنی اینجا اتاق خودته؟؟؟؟؟

وصف اتاق ای جی:

یه اتاق 20 متری که دیواراش صورتی بود و روی دیوارا پر از قلب و عکسای بچگیه ای جی بود که تو همه عکساش لباسای دخترونه پوشیده بود................رو تختیش سفید بود و عکس یه دختر کارتونی وسط روتختیش بود(بیا اونوقت بگید رن دختره.....................این اتاقش از اتاق منم دخترونه تره که!!!!!!!!!)

درسا نشست رو تخت و گفت:اینجا که عین اتاق دختراس...................من فکر کردم اتاق آبجیته؟؟؟؟

ای جی:خب..................مامانم همیشه دوست داشت من دختر باشم..................تا 6-7سالگیم هم قبول نداشت من پسرم(وا.......................مگه میشه؟؟؟......................یعنی تا 6-7سالگی بچشو ندیده؟؟.....................وقتی نوزاد بوده درسا پوشکشو عوض میکرده؟؟؟..............خب...............بالاخره راه فهمیدنش بوده.........................چه مامانی داشته ها!!!...........)

درسا:وای......................فکر کن........................ای جی با لباسای دخترونه!!!..............ههههههههههههه

ای جی اومد پیشش نشست و گفت:خواهش میکنم به هیچ کس نگو..............

درسا خندید و گفت:باشه........................راستی من شب اینجا میخوابما!!!!!!!!

بعد رو تخت دراز کشید و ای جی هم اومد جلو و بوسیدش و بعد 5 دقیقه اومد عقب و گفت:من اتاق بغلی میخوابم....................کارم داشتی صدام کن.....................شب بخیر...............دوستت دارم(ببخشید دیگه تختش یه خوابه بود................نمیشد دوتاشون باهم بخوابن)

درسا:منم همینطور............................شب بخیر دخترم

بعد خندید و ای جی رفت اتاق بغلی و خوابیدند....

.

.

.

.

.

.

.

.

و حالا

.

.

.

.

.

.

.

.

دوتا قناری

.

.

.

.

.

.

.

دوتا مرغ عشق

.

.

.

.

.

.

.

دوتا گل داستان

.

.

.

.

.

.

.

.

کوین جوووووووووووووووووووووووووووون & مریم جووووووووووووووووووووووووووووووووون

(خب...............من و کوین چون باید متفاوت تر از همه باشیم........................متفاوت تر از بقیه ایم)(جمله بندیم تو حلقم)

کوین بجای اینکه مثل بقیه بی کلاس بازی در بیاره و تاکسی یا اتوبوس بگیره................رفت مخ راننده ی ماشین رییس رو زد و ماشینشو کش رفت و با مریم رفتند(په نه په...................میخواستی با گاری بریم؟؟؟؟؟؟؟؟)

رفتند یه دوری تو کل ژاپن زدند و شام خوردند و بعدشم رفتند......................................................................دیسکو.................................................(هیچی هم نباشه بهتر از رستوران و پارکه که....!!!!!)

رفتند تو و اولش یکم نشستند حرف زدند و به عبارتی لاو ترکوندند(جدیدا این جمله ورد زبونم شده نمیدونم چرا!!!!!!)

بعد کوین خودکشی کرد از بس مشروب خورد و کامل مست شده بود(من بی جنبه نیستم.....................کم میخورم)

و خلاصه..................................

رفتن یکم قر دادند رقصیدن و این چیزا(جدیدا همتون به من اس میدین باید پاشم قر بدم................هرچی قر بود تو دیسکو خالی کردم....................دیگه نبینم اس بدین که...........................مد یونی اگه این اسو بخونی و بهش عمل نکنی.........پاشو یه قر بده.................................بابا مردم از بس  قر دادم.....................................وای اونروز وسط خیابون بودم نیلو این اسو بهم داد..........منم بچه حرف گوش کن...............اومدم قر بدم ننم جلومو گرفت.....................نزدیک بود آبروم بره......................انقدر خندیدم که نگو.............................ههههههههههههههه..................بسه دیگه بریم داستانو بخونیم)

ساعت حدودای 2 بود که مریم گفت بریم تو محوطه ی دیسکو بشینیم حال و هوامون عوض شه

رفتند تو محوطه و رو چمنا نشستند(جا قطحی بود؟؟؟؟؟)

مریم:اگه حالت بهتره برگردیم هتل(چرا همه دخترا گیر دادن برگردیم هتل؟؟؟)

کوین:من میگم بریم هتل بالای دیسکو!!!!!!(جان؟؟؟؟؟؟؟؟)(یه سوال مخفی:همه دیسکو ها بالاشون هتل دارن؟؟؟؟)

مریم:وا......................واسه چی؟؟؟...................بچه ها همه تو هتل منتظرمونن(ههه....................آره..............یکی آی کیس خیلی نگرانمونه...........یکی یوکیس..................مریم توهم مکزیکی میزنیا!!!!!!!!!!)

کوین نیشخند زد و گفت:نگران نباش.........................الان هیچکس هتل نیست

مریم:تو از کجا میدونی؟

کوین گوشیشو از جیبش در آورد و رفت تو اس اما اساش و شروع کرد سخنرانی کردن:

هون و طاطا برگشتن هتل...........ایلای و صبا رفتند هتل بوووووووووق(اسم هتلو نمیدونم خب)......................دونگی و نگین رفتند خونه دوست دونگی.....................کیسوپ و کیانا هم برگشتن هتل اما کیسوپ و کیانا تو اتاق ما پسران.............هون و طاطا اتاق شما دخترا.........................سوهی و نیلو هم رفتند هتل بوق بوق(اسم اینم نگفتن بهم!!).................ای جی و درسا هم رفتند خونه قبلیه درسا اینا.........(همه اینارو رو گوشیش نوشته بود...........چرا رو گوشیه ما ننوشته؟؟؟؟)

مریم:تو اینارو از کجا میدونی؟؟؟؟

کوین:همشون دونه دونه بهم اس دادن و گفتن که کجا ان!!!!!!!(مگه کوین مامانتونه که همه بهش گفتین کجایین؟؟؟؟)

مریم:آها ...........................بله ....................خب ما هم برگردیم هتل دیگه

کوین:ما اونجا فقط 2تا اتاق داشتیم که یکیش در اشغال کیسوپ و کیاناست...................یکیشم هون و طاطا احاطه کردند......................بابا میریم همینجا دیگه

مریم:آخه.............

کوین:آخه نداره.......................پاشو بریم...............خوابم میاد(خوابم میاد..................باز داره صدا میاد.....................خوابم میاد......................یکی با ما راه بیاد.........................خوابم میاد...........................هی داره فک میزنه.......................اینو کوین در وصف حال الانش خونده...................................من دارم فک میزنم بی ادب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

بعد پاشد و دست مریم رو کشید و بردش بالا و یه اتاق گرفتند و رفتند تو اتاق

مریم:من برم یه دوش بگیرم...............

بعد از یه ربع مریم اومد بیرون و دید کوین خوابش برده و پتو رو پیچونده دور خودش و خلاصه عین نی نی ها خوابیده بود(منم همیشه همینجوری میخوابم............)

رفت لباسش رو پوشید و اومد کنارش نشست(این همه مدت لباس تنم نبود.......؟؟؟؟؟؟؟؟)(دختره ی دیوانه.................نمیگی شاید کوین بیدار باشه و خودشو زده باشه به خواب؟؟؟؟؟)(کلا عقلم ناقصه دیگه)(اصلا عقل ندارم)(شرمنده ی همه ی طرفدارای آی کیس........................تو گروه یه بی عقل یافته شده........................)(امیدوارم مریم تو آی کیس هیچ طرفداری نداشته باشه............چون طرفداراش پشیمون میشن از اینکه طرفدارشن!!!!!!!!)

آروم با خودش گفت:نگاش کن.....................عین بچه ها خوابیده.................من از چیه این فسقلی خوشم اومده که 3-4 ساله عاشقشم(شخصیتش............صداقتش...................محبتش............حرفای خوب و راحتش...................کی بود اینو خونده بود؟؟؟)(یادتون باشه که هم تو داستان هم تو واقعیت من 3-4 ساله کوینو دوست دارم)

5 دقیقه نگاش کرد و بهش خندید............بعد پاشد که پتوش رو درست کنه.................آروم پتو رو از لای دست و پاش در آورد...................خیلی مراقب بود که بیدارش نکنه(مگه میخواستم بمب خنثی کنم؟؟؟؟؟)

یه تیکه از پتو زیر کمر کوین گیر کرده بود و مریم نتونست درش بیاره!!!!!!!

واسه همین همه توانشو جمع کرد و یهو پتو رو کشید

چون خیلی محکم کشیده بود نتونست تعادلشو حفظ کنه و افتاد زمین.......................کوینم با پتو قل خورد و افتاد رو مریم(و اینجاست که مریم منفجر میشود)(فک کن یکی از ارتفاع 1-2متری بیوفته روت................نوزادم بیوفته له میشی چه برسه یکی مثل کوین که 55 کیلوئه..................خوبه این اتفاق واسه بقیتون نیفتاد وگرنه الان بیاد واسه مراسم ختم آماده میشدیم)(البته دور از جون همتون)

یهو جیغ مریم رفت هوا...........................کوین سریع اومد ساکتش کنه و دستش رو بذاره رو دهن مریم که دید دستاش لای پتو گیر کرده...............واسه همین بدون  اندکی تامل لباشو اورد جلو و گذاشت رو لبای مریم که ساکتش کنه(ههههههههههههههههههییییییییییییی..........................خاک وچوکم.........................عقل نداره اینم که!!!!!!!!!!)

اصلا حواسش نبود که داره چی کار میکنه.......................تا به خودش اومد سریع اومد عقب........................مریم شوکه شده بود............................کوین چون قبلش مست بود از مست بودنش استفاده کرد و عین این پسرای بد گفت:مریمی..............................میدونی چند وقت بود نبوسیده بودمت؟؟؟(مریمی و کتلت.........................بی ادب!!!!!!!!!.............باهات قهرم...............اصلا من میرم خونه مامانم................چمدونم کجاس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

مریم همونجور داشت با تعجب نگاش میکرد..............

کوی از رو مریم بلند شد و اومد کنارش رو زمین خوابید و گفت:اینجوری نگام نکن.........................مگه ما به مامانت نگفتیم میخوایم ازدواج کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟(یادم نمیاد چنین چیزی به مامانم گفته باشم...........................بچه ها شما که به مامانم چیزی نگفتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟....................گفتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)............................پس از چی میترسی آخه؟؟؟؟؟؟................منکه اینهمه دوستت دارم.........................واسه چی تا نزدیکت میشم انگار دستگاه شوک بهت وصل میکنند؟؟؟؟؟

مریم:کـــ................کوین؟؟؟(مرض................راست میگه بچه....................کلا من با دستگاه شوک قرار داد بستم)

کوین:هیچی نگو....................باهات قهرم....................تو منو دوست نداری

مریم اومد کوینو بغل کرد و گفت:چرا...........................دوستت دارم.............................خیلیم دوستت دارم...........................اما خب یکم خجالت میکشم

کوین:از من؟؟؟؟......................من خجالت دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟........................از چیه من خجالت میکشی؟؟؟؟؟

مریم:خب........................................

کوین:تو نباید دیگه از من خجالت بکشی...........................من الان نزدیک یه ساله که دوست پسرتم(هــــــــــــــــــــــــــی............................چقدر زمان زود میگذره...............)

مریم:باشه...................................دیگه خجالت نمیکشم...............................(هیییییییییییی)


شرمنده

بقیش قسمت بعد

اینجا جا نمیشه

هیییییییییییییییی

MY LOVE U-KISS...
ما را در سایت MY LOVE U-KISS دنبال می کنید

برچسب : U,KISS ,داستانU,KISS & I,KISS, نویسنده : woo sung min u-kiss بازدید : 391 تاريخ : 28 / 6 / 1391 ساعت: 1 AM