2LOVER-4

ساخت وبلاگ

کوین از پشت گفت:تکون نخور.....................حرفم نزن.......................یه ذره تکون بخوری یا حرف بزنی......................مردی

مری ترسید و جیکم نزد

کوین:دستمو ور میدارم اما اگه یکم حرف بزنی توسط یه ادم عاشق کشته میشی

مری فهمید کوینه و گفت:عشقا عشقشون رو نمیکشن

کوین مری رو محکم بغل کرد و گفت:من عاشق دیوونم....................اما نمیتونم عشقمو بکشم...............چون در نبودش خودمم میمیرم(اوهو................چه لاوی میترکونن این دوتا)

مری:تو نمیگی عشقتم در نبود تو میمیره................نمیتونستی یه زنگ بهش بزنی؟؟

کوین:ترسیدم زنگ بزنم...............اونوقت با شنیدن صداش دلم براش تنگ شه و اونوقت مجبور شم بخاطر از همه چی بزنم و بیام کره تا ببینمش

مری:اقای عاشق........................اجازه هست چراغو روشن کنم؟؟؟

کوین:البته...............بفرمایید

بعد مری رو ول کرد و مری هم چراغو روشن کرد و به محض دیدن قیافه ی کوین اشک تو چشاش جمع شد و محکم کوینو بغل رد و گفت:کوین..............................دلم برات یه ذره شده بود............(بچه ها الانه که اشکم در بیاد)

کوینم بغلش کرد و گفت:منم همینطور........................عشقم.......................نمیدونی این چند وقتی که اونجا بودم چقدر سخت بهم گذشت

مری:کویــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!!!!!!!!!(وای بچه ها اشکم در اومد)

بعد شروع کرد گریه کردن

کوین مری رو عقب کشید و اشکاشو پاک کرد و گفت:نبینم گریه کنیا..............................بابا مثلا رییس یه دانشگاهی.....................جذبه داشته باش

مری:مگه رییس دانشگاه حق نداره گریه کنه؟؟؟

کوین:چرا داره...........................ولی جلوی عشقش نباید گریه کنه...................چون عشقش هم گریش میگیره!!!!!!!!!

مری:کویــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!!!!!!!!!!!!(بچه ها یکی جلوی منو بگیره!!!)

کوین خندید و گفت:دیگه گریه نکن................................باشه؟؟؟؟

مری:باشه........................قول میدم.......................قول میدم تا روزی که تو در کنارم هستی گریه نکنم!!!!!!

کوین لبخند زد و اومد جلو مری رو بوسید و بعد از 5 دقیقه اومد عقب و گفت:خب نمیخوای بریم شام بخوریم؟؟؟؟.....................من گشنمه.................

مری خندید و رفتند سر میز شام........................آقا کوین غذا درست کرده بود!!!!(ماشالله سر آشپزه آقامون!!!!!!)

سر میز شام:

مری:راستی یه گروه جدید تو دانشگاه تشکیل دادیم که من مربیشم.............تو هم به عنوان مربی معرفی کردم ، گفتم اگه بخوای به من کمک کنی!!!!

کوین:من از خدامه به تو کمک کنم عزیزم..................حالا گروهش کیا هستن؟؟؟؟

مری:دونگی و کیسوپ و هیونگ وو و نایون..................البته یه دختر جدیدم اومده.....اسمش سحره...........ایرانیه

کوین:ایرانی؟؟؟.....................خوبه..................اسم گروه انتخاب کردن؟؟؟

مری:آره............................LOVE KISS

کوین:چه قشنگ....................خب من فردا میام تمرین کنیم باهاشون.....................

بعد بقیه غذاشونو خوردند.................

شبم که میدونین دیگه!!!!!!!!

هییییییییییییییییییییییییییییییییی

.

.

.

.

فردا صبح ساعت 6 مری و کوین رفتند دانشگاه

هنوز هیچکس نیومده بود........................مری و کوینم دیدن هیچکس نیست رفتن تو غذا خوریه دانشگاه که نزدیک دفتر مری بود نشستند

مری نشست پشت میز کوینم نشست رو میز رو به روی مری

سحر صبح ساعت 6 از خواب بلند شد.....................تصمیم گرفت زودتر بره دانشگاه تا با مری راجع به بچه های گروه حرف بزنه

ساعت 6:30 رفت دانشگاه

برای رفتن به اتاق مری باید از غذا خوری رد میشد

وقتی رسید به غذا خوری دید دونفر پشت میز نشستند دارن حرف میزنن...............دقت کرد دید مریه..............اما نفهمید که اون پسره کیه............................با خودش گفت:مری داره به نامزدش خیانت میکنه؟؟؟(وای نگو سحررررررررر...........منو بکشی هم به عشقم خیانت نمیکنم!!!!!!!)

رفت پشت یه دیوار وایساد................بعد از 5 دقیقه گفت:خب دارن حرف میزنن که بزنن.................من با مری کار واجب دارم

اومد بره سمتشون که دید پسره اومد جلو و مری رو بوسید(مریم تو این داستان یخش کامل باز شده.................ترکونده با مورداش.........................24 ساعته با کوین..........)

سحر بدو بدو رفت پشت همون دیواره وایساد و اروم گفت:فک کنم واقعا داره خیانت میکنه.......................فکر نمیکردم مری اینجوری باشه...............

همون لحظه دونگ هو اومد تو مدرسه و دید سحر پشت دیواره و داره دید میزنه........(سحر زندگی خصوصیه..........ادم دید نمیزنه بی ادب)

اومد پشت سحر و اروم گفت:ادم به زندگی خصوصیه مردم نگاه نمیکنه.......

سحر برگشت و دونگ هو رو دید و گفت:وای سلام خوبی...............ببین اون دختره مریه دیگه مگه نه؟؟؟؟................مگه نگفتی مری نامزد داره................پس اون پسره کیه

دونگ هو دقت کرد دید اره واقعا مریه....................بیشتر دقت کرد دید پسره کوینه....................بعد گفت:ای نامرد...................این پسر کی اومد ما خبردادر نشدیم؟؟؟؟

بعد اومد بره سمتشون که سحر کشیدش و گفت:کجااااااااااااااا؟؟؟..................مگه نمیگی زندگی خصوصیه.............راستی یه سوال...............مری داره به نامزدش خیانت میکنه؟؟؟؟؟

دونگ هو:بابا اون پسره نامزد مریه...................همون کوین خودمون...................مری اهل خیانت نیست(قربونت برم پسر گلم...............خوب مامانیتو شناختی)

سحر:واقعا؟؟؟؟؟

دونگ هو:اره.....................حالا میذاری برم

سحر:نه....................زندگیه خصوصیه..................به خودشون ربط داره....................چرا میخوای عین نخود بپری وسط عشق بازیشون؟؟؟؟(افرین سحر..............اینو خوب اومدی)

پس دونگ هو هم رفت پشت دیوار وایساد

کوین همچنان داشت مری رو میبوسید(بابا ول کن دیگه......................تف مالیمون کردی!!!!)

سحر:ولی چقدر رمانتیک!!!!!!!!

دونگ هو با حالت شیطنت آمیز:چیه؟؟؟؟.............دلت میخواد یکی هم بیاد تو رو ببوسه؟؟؟...............

سحر جدی شد و گفت:نه.......................کی گفته..............من خوشم نمیاد از این کارا................

دونگ هو:واقعا؟؟؟؟

سحر:په نه په......................الکی............

دونگ هو اومد جلو که سحرو ببوسه(البته میخواست اذیتش کنه........بخندیم)یهو کیسوپ از پشت سر زد تو سر دونگ هو و گفت:چی کار داری دختر مردمو؟؟؟؟

دونگ هو خندید و اومد عقب و گفت:هیچی میخواستم اذیتش کنم....................میگه خوشش نمیاد یه پسر ببوستش

کیسوپ:حالا چرا اینجا وایسادین دارین از این چرت و پرتا به هم میگین؟؟؟

دونگ هو:آخه مری و کوین دارن با هم لاو میترکونن

بعد برگشت مری و کوینو نشون بده دید نیستند

دونگ هو:اوا.......................این دوتا کوشن؟؟؟؟

یهو کوین از پشت گفت:شما فوضولی رابطه ی عاشقانه ی مردمو نگاه میکنی

دونگ هو برگشت و کوینو که دید پرید بغلش کرد و گفت:هیونگ.......................سلام..................کی اومدی؟؟؟.....................دلمون برات یه ذره شده بود..................

کیسوپم بغلش کرد

کوین:دل منم براتون تنگ شده بود

بعد همدیگرو ول کردند و کوین رو به سحر گفت:شما باید سحر خانوم باشید..............درسته؟؟؟؟

سحر:بله........................سلام..................خوشبختم

کوین:منم همینطور...................................بعد با سحر دست داد

مری:سحر و دونگی............................هرچی امروز دیدن رو همین الان از ذهنتون پاک میکنید.............اوکی؟؟؟؟

دونگ هو:چی؟؟؟؟.......................ما چیو دیدیم؟؟؟..................ما هیچی ندیدیم!!!!!!..................مگه نه سحر؟؟

سحر:ها؟؟؟؟؟؟؟.....................آ...........آره.................ما هیچی ندیدیم

مری:آفرین بچه های خوب........................خب دیگه برید.......................هیونگ وو و نایون که اومدن بیاین دفتر من

بعد همه رفتن و مری و کوینم رفتند اتاق مری(دست بردار نیستیما.......................هییییییییییییی)


اینم این

ببخشید که کمه

بایییییییییییی

MY LOVE U-KISS...
ما را در سایت MY LOVE U-KISS دنبال می کنید

برچسب : BE MINE, نویسنده : woo sung min u-kiss بازدید : 351 تاريخ : 29 / 6 / 1391 ساعت: 3 AM